سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با خرد است که آدمیان به ستیغ دانش [امام علی علیه السلام]
لطیفه و اشعار عاشقانه - بسم الله الرحمن الرحیم
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • لطیفه و اشعار عاشقانه








     

    زن خوب برای ازدواج باید سه تا خصلت داشته باشه :
    1 - نجیب باشه یعنی با جیب آدم کاری نداشته باشه ...........
    2 - خانه دار باشه یعنی از خودش خونه داشته باشه.
    3 - مثل ماه بمونه یعنی شبها بیاد و صبح بره ( بره خونه باباش )

     

    به عربه میگن نظرت در مورد موز چیه ؟ میگه: موز خیلی خوبه اما هسته اش بزرگه.

     

    معتادی که در حال کشیدن سیگار بود، می‌گوید: یه ژمین لرژه هم نمیاد که خاکشتر شیگارم بیفته!

     

    وقتی زنت خونه نیست چه کار میکنی؟ استراحت. وقتی هست چی؟ استقامت !

     

     

    یه نفر مدت زیادی جبهه بود . وقتی برگشت خونه ، دید که داداشش ریش بلندی گذاشته ترسید . گفت : چی شده داداش،اتفاق بدی افتاده ، بگو .

    داداشش چیزی نگفت . رفت پیش باباش . دید باباش هم ریشهاش خیلی بلنده . گفت حتما اتفاقی,افتاده .

    گفت : بابا بگو چی شده کی مرده ، راستش و بگو . باباش گفت : کی مرده بابا ، کره خر ریش تراش و کجا بردی !!!

         

     

    یک شخصی (مثلاً بورگن لندی) چیزی میره توی چشمش, میره جلوی آینه و فوت میکنه
    توچشمش .
    دوست (مثلاً ولزی ) میرسه و میگه عجب خنگی هستی تو که نباید فوت کنی, به
    اون باید بگی فوت کنه !

     

     

    مسابقه بوکس بود و روند اول تموم شده بود.
    بوکسوره که حسابی کتک خورده بود: گیج و منگ گوشه رینگ نشسته بود و مربی
    داشت بادش میزد که یهو زنگ روند دوم زده شد.
    بوکسوره به مربیش گفت: عزیزم برو ببین کیه در می زنه!
         

     

    دوتا پسر حوصله‌شان سر رفته بود. یکی از آنها گفت: بیا شیر یا خط بیندازیم. اگر شیر شد میریم دوچرخه سواری، اگر خط شد میریم ماهواره نگاه می‌کنیم و اگر سکه روی لبه‌اش ایستاد میریم درس می‌خونیم !

     

     
    از یک گوسفند سؤال می کنند که بزرگترین آرزوت چیه ؟ میگه: آرزو دارم که یکبار هم که شده جلوی کامیون بشینم...
     
       

    راستی فهمیدی دیشب خانه ما دزد آمد و الان دزده تو بیمارستانه؟ نه مگه چطور شد؟ هیچی، زنم فکر کرد، که دیر اومدم خونه!
     

    مرد: عزیزم, من میخوام از تو خوشبخت ترین زن دنیا رو بسازم!
    زن: خیر پیش!

     

    خدا زمین و آسمان را آفرید گفت: چه زیباست
    مرد را آفرید گفت: چه زیباست
    زن را آفرید گفت: عیب نداره آرایش میکنه خوشگل میشه

    زن جوان با خشم بر سر شوهرش فریاد می زد : رحیم ، زندگی با تو غیر ممکن است حیف که نمی توانم فورا ترا ترک کنم و پیش مادرم بروم .
    چون او هم با پدرم قهر کرده و قرار است به اینجا بیاید . . . . .


    زنی که تازه ازدواج کرده بود به مادرش گفت : من از شوهرم راضی هستم چون تا به حال هر چه از او خواسته ام برایم خریده است .
    مادر گفت : ها . . . . این نشان میدهد که تو چیز مهمی تا حالا از شوهرت نخواسته ای .


    شخصی زنی صاحب جمال و بسیار زیبا داشت که بدنبال بیماری درگذشت و مادر فرتوت و بیمار خود را در خانه شوهر باقی گذاشت .
    مرد از هم صحبتی و مجاور شدن با مادر زن خود به جان آمده بود و چاره ای پیدا نمی کرد .
    تا اینکه گروهی از آشنایان به احوالپرسی از او به دیدنش آمدند . یکی از آنها از او پرسید : چگونه ای در مفارقت یار عزیز ؟
    مرد گفت : نادیدن زن بر من چنان دشوار و گران نمی آید که دیدن مادرزن !!!!


    خانمی که با یک کشتی بزرگ مسافری سفر می کرد از ناخدای کشتی پرسید : آیا همیشه باید ناخدا فرمانده کشتی باشد . . . . . ؟
    - بله ، خانم .
    - و حالا هم شما فرمانده این کشتی هستید ؟
    - نه متاسفانه ، چون در این سفر مادر زن من هم همراه من است .


    خانمی پریشان خاطر ، با سر و وضعی نا مرتب ، دیوانه وار وارد کلانتری شد و به افسر نگهبان گفت : به دادم برسید . شوهرم بعد از اینکه کتک مفصلی به من زده ، تصمیم گرفته اول پدرم را بکشد ، بعد مادرم را ، بعد هم . . . .
    افسر نگهبان حرف او را قطع کرد و گفت : خانم عزیز ، اجازه بدهید بقیه کارها را هم انجام بدهد تا ما مجبور نباشیم پرونده ناقصی را به دادگاه بفرستیم


    یکی از رفیق خود پرسید که : چگونه دیشب صدای مهیب رعد برق را نشنیدی ؟ رفیقش جواب داد : چون مشغول صحبت با مادر زنم بودم .

     

     

    نازنین هرچه ناز باشی دنیا خارت می کند هرچه شیر باشد دنیا شکارت می کند هرچه خند ه بر لبت باشد دنیا گریانت میکند نازنین

    کات / مرگ / نقطه /سر خط دیگر لازم نیست / مشق زندگی دیگر تمام شد

     

     اینو می فرستم به سلامتی هر چی گلدونه ، به شرط اینکه گل شما باشی و برای گل بعدی بفرستی اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم هدیه به نرجس خاتون مادر امام زمان

     

     میگفت آدم باید توی عاشقی مثل سیگار باشه ! با اینکه می دونه آخرش زیر پا لهش میکنن ولی تا آخرش به پای آدم می سوزه

     

    افسوس آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی می کنیم ؛ آن زمان که دوستمان دارند لجبازی می کنیم و بعد برای آنچه از دست رفته آه می کشیم

     

     به امید ان روزی که همه پیامهای اس مسی وهمه افهای دنیا بشه این جمله((مهدی آمد))برای سلامتی مهدی طاووس اهل جنت صلوات بفرست وسند تو ال کن تا در ملیونها صلوات شریک باشی

     

    در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم . اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم. یا چشم بپوش از من و از خویش برانم . یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

     

     ترانه ی بوسه در آیینه شکست نباید رویاها را به دسته تقدیر می سپاردیم تقصیر خودمان بود

     خیلی زود بزرگ شدیم

     

    برای ترویج ازدواج درقزوین برادر کوچکتر عروس بعنوان اشانتیون داده میشود

     

     بخشی از وصیتنامه فریدون فروغی" بگوئید بر گورم بنویسند : زندگی را دوست داشت ولی آنرا نشناخت مهربان بود ولی مهر نورزید طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد در آبگیر قلبش جنب و جوش بود ولی کسی بدان راه نیافت در زندگی احساس تنهایی می نمود ولی هرگز دل به کسی نداد و خلاصه بنویسید: زنده بودن را برای زندگی دوست داشت نه زندگی را برای زنده بودن . " فریدون فروغی

     

     ترکه نذر میکنه آخر اسم بچه هاشو بذاره الله اولی رو میذاره فتح الله دومی میذاره ید الله سومی دختر میشه می ذاره سیندرالله

     

    عشق با غرور زیباست ولی اگر آن را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی ،آن وقت است که دیگر عشق نیست صدقه است

     

    ماندن دلیل عاشق بودن نیست بعضی ها میرن تا عاشق بمون

     دیشب تو خواب خدا رو دیدم دستاشو آورد به طرفم و پرسید: گل یا پوچ؟ گفتم گل! دستاشو باز کرد و تو رو به من داد
     

    میدونی فرق تو با عزراییل چیه؟ . نمیدونی؟ . پس میگم تابدونی . اونو اگه یه روز ببینم میمیرم ولی تو رو اگه یه روز نبینم میمیرم

     همون بهتر که ساکت باشه این دل جدا از این ضوابط باشه این دل از این بدتر نشه رسوایی ما که تنها تر نشه تنهایی ما که کار ما گذشته از شکایت ، هنوزم پایبندیم در رفاقت می ریزه تویه خودش دل غصه هاشو ، آخه هیچ که نمیخاد قصه هاشو سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست هزار شاکی خودش داره ، خودش گیر و گرفتاره 

     به ترکه میگن اگه تو دریا کوسه دنبالت کنه چکار می کنی؟؟ میگه میرم بالای درخت!! میگن آخه اونجا که درخت نیست... داد میزنه میگه: مجبورم... می فهمی؟؟ مجبورم

     عشق شاید تنها جایزه ی این روزگار نامهربان است که برای بردنش نیازی به پارتی نیست !! برایش مهم نیست که تو "شاهی یا گدا" ! مردی یا زن ! هر چه که هستی ، باش ! فقط تنها شرطش این است که ارزش آن را بشناسی و حرمتش را نگه داری

     میگفت آدم باید توی عاشقی مثل سیگار باشه ! با اینکه می دونه آخرش زیر پا لهش میکنن ولی تا آخرش به پای آدم می سوزه

     افسوس آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی می کنیم ؛ آن زمان که دوستمان دارند لجبازی می کنیم و بعد برای آنچه از دست رفته آه می کشیم

     به امید ان روزی که همه پیامهای اس مسی وهمه افهای دنیا بشه این جمله((مهدی آمد))برای سلامتی مهدی طاووس اهل جنت صلوات بفرست وسند تو ال کن تا در ملیونها صلوات شریک باشی

     در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم . اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم. یا چشم بپوش از من و از خویش برانم . یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم 

     ترانه ی بوسه در آیینه شکست نباید رویاها را به دسته تقدیر می سپاردیم تقصیر خودمان بود خیلی زود بزرگ شدیم

     

    غضنفر میخواست فرار کنه خارج ولی راهشو بلد نبود رفت لب مرز دید بعضی ها میرن تو پوست گوسفند و از مرز عبور می کنن خوشحال شدکه راهشو پیدا کرده. رفت نزدیک مرز و رفت تو پوست یه گوسفند همینکه رسید به مرز پلیس دستگیرش کرد وبه زندان انداخت.از پلیسه پرسید: این همه ادم رفتند تو پوست گوسفند واز مرز عبور کردند چطور شد که شما فقط منو دیدی؟ پلیسه گفت : اخه پدرسوخته کدوم گوسفندیه که عینک ریبون میزنه؟ 

    سه تا پسره با هم کل گذاشته بودن، اولی میگه: بابای من مهم‌ترین آدم مملکته. دوتای دیگه میپرسن: مگه بابات چیکارس؟ میگه: بابای من رئیس‌جمهوره. هر قانونی که بخواد گذاشته بشه روباید اول بابای من امضا کنه. دومی میگه: برو بابا حال نداری. بابای من عمری پوز بابای تورو میزنه! اولیه میگه: مگه بابات چیکارس؟ پسره میگه: بابای من نمایندة مجلسه.. تا بابای من رای نده، عمری قانونای بابای تو تصویب نمیشن. سومی برمیگرده میگه: باباهای شما جلوی بابای من پشم هم نیستن! اون دو تا میپرسن: مگه بابات چیکارس؟ پسره میگه: بابای من سرباز صفره... جلوی خیابون وامیسته، پونصدتومن میگیره، میشاشه به قانون باباهای هردوتون 

    یه روز به یک ماره میگن جرا افسورده ای ؟ میگه اخه دو سال بود با دوختر همسایه مون دوست بودم اخر فهمیدم یک تیکه شیلنگ بوده 

    ارمنیه و ترکه و رشتیه و اصفهانیه یک عمر رفیق بودن. باری، از بخت بد، ارمنیه مرحوم میشه، باقی رفقا هم میرن تشییع جنازش. رسم این ملت هم گویا این بوده که هرکدوم از نزدیکان باید دم آخری یک پولی مینداختن تو قبر. خلاصه اول ترکه میره بالاسر قبر و کلی گریه زاری میکنه و آخر هم دست میکنه، ده تا هزاری میندازه تو قبر. بعد رشتیه میاد باز کلی آه و ناله میکنه و بعد هم دست میکنه ده تا هزاری میندازه تو قبر. آخری نوبت اصفهانیه میشه، میاد جلوی قبر کلی گریه زاری میکنه، آخرش هم با بغض میگه: شرمنده، من صبح وقت نشد برم بانک پول بگیرم. بعد یک چک سی‌هزارتومنی می‌نویسه میندازه تو قبر، بیست‌هزارتومن بقیشو برمیدار 

    یه روز یه خره لنز میزنه، میره تو جنگل. همه حیوونا نیگاش میکردن میگه: چیه! تا حالا آهو ندیدین 

    یه روز از یه پایین شهری می پرسن "زن ذلیلی" یعنی چی؟ میگه: همونیه که بالا شهریها بهش میگن تفاهم 

    سه نفر می‌خواستن حکم بازی کنن، یک پار کم داشتن. یکیشون میگه: اصغرجون قربون دستت،‌ ببین کسی رو سر کوچه گیر میاری؟ اصغر از پنجره یک نگاه میندازه تو کوچه،‌ می‌بینه یک بابایی واستاده سر چهار راه، دستش رو هم کرده تو جیب شلوارش، داره واسه خودش سوت می‌زنه. اصغر از همون بالا داد می‌زنه: آقا! بازی میکنی؟!! یارو هول میشه،‌ میگه:‌ نه به خدا،‌ دارم تنمو می‌خارونم 

    مامانه برا بچش لالایی می خونده یه نیم ساعتی که می گذره بچهه میگه خوب دیگه مامان خفه شو می خوام بخوابم 

    ملا نصرالدین خرش رو گم کرده بود و داشت خدا رو شکر میکرد ازش میپرسن: ملا چرا داری اینقدر شکر میکنی؟ ملا میگه: خدارو صد هزار مرتبه شکر من سوار خر نبودم وگرنه الان خودم هم با اون زبان بسته گم شده بودم 

    اصفهونیه و رشتیه و ترکه با هم یکجا کار میکردن. یک روز ساعت ناهار, اصفهونیه ظرف غذاشو باز میکنه، میبینه قورمه‌سبزیه, میگه: ااای بازم قرمه سبزیِس! اگه فردا باز قورمه‌سبزی باشه، من خودمو از این برج پرت میکنم پایین! بعد رشتیه ظرف غذاشو باز میکنه، میبینه کله ماهی داره .. اونم شاکی میشه، میگه: ااووو! اگه فردام همین باشه منم خودمو پرت میکنم پایین! آخری ترکه ظرف غذا رو باز میکنه، کوفته داره.. حالش به هم میخوره، میگه: ایلده اگه منم این ظرفو فردا باز کنم ببینم کوفته‌س.. خودمو پرت میکنم پایین! خلاصه فردا سه نفری میان سر کار و در غذاها رو باز میکنند و از قضا هر سه تا تکراری بوده، اینها هم خودشون رو پرت میکنند پایین! پلیس میاد واسه تحقیقات و بازجوه خِـرِ زناشون رو میگیره که نقصیر شماهاست! زن اصفهونیه میگه: جناب سروان من نمیدونستم, تو خونه هم هروقت قورمه‌سبزی درست میکردم میخورد غر نمیزد! زن رشتیه میگه: اووو! تو رشت همه کله ماهی میخورن، من روحمم خبر نداشت این دوست نداره. زن ترکه میگه: جناب سروان به ولله من یه هفته بود خونة مادرم بودم, این خودش واسه خودش غذا درست میکرد!!!

    دو تا برادره آخره شر بودن، خوار همه محل رو سرویس کرده بودن، دیگه هروقت هرجا یک خراب کاریی میشده، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست. خلاصه آخر بابا ننشون شاکی میشن، میرن پیش کشیشِ محل، میگن:‌ تورو خدا یکم این بچه‌های مارو نصیحت کنید،‌ پدر مارو درآوردن. کشیشه میگه: ‌باشه، ولی من زورم به جفتِ اینا نمیده، باید یکی یکی بیاریدشون. خلاصه اول داداش کوچیکه رو میارن، کشیشه ازش میپرسه: پسرم، ‌می‌دونی خدا کجاست؟ پسره جوابشو نمی‌ده، همین جور در و دیوار ر و نگاه می‌کنه. باز یارو می‌پرسه: پسرجان، می‌دونی خدا کجاست؟ دوباره پسره به روش نمیاره. خلاصه دو سه بار کشیشه همینو می‌پرسه و پسره هم بروش نمیاره، آخر کشیشه شاکی میشه، داد میزنه: بهت گفتم خدا کجاست؟!! پسره می‌زنه زیر گریه و در میره تو اتاقش، در رو هم پشتش می‌بنده. داداش بزرگه ازش می‌پرسه: چی شده؟ پسره میگه: بدبخت شدیم! خدا گم شده، همه فکر می‌کنن ما برش داشتیم 

    یه ترکه ویه عربه داشتند با هم دعوا میکردند وبه هم فحش میدادندیهو.ترکه شروع میکنه به خندیدن میگن چرا میخندی ؟میگه اخه من دارم بهش فحش میدم اون داره برام قران میخونه((فکر میکرده هر کی عربی حرف میزنه قرآن داره میخونه)) 

    عملیه شب جمعه نشسته بوده تو حیاط واسه خودش بساط میزونی جور کرده بوده و تو حال بوده، که یهو یک توپ از آسمون میاد میزنه بساط منقل و وافورش رو به گند میکشه. خلاصه بدبخت صاب وافور همینجوری هاج و واج نشسته بوده داشته به شانس گند خودش لعن و نفرین میفرستاده، که یهو صدای زنگ در بلند میشه و حالا زنگ نزن کی زنگ بزن! جناب عملی با هزار بدبختی، خودشو میرسونه دم در، میبینه پشت در یک بچه ده-یازده ساله واستاده، هی داد میزنه: توپم...توپم! یارو خیلی شاکی میشه، میگه: ای بی ظرفیت!! بابا خوب منم توپم... دیگه نمیام کاسه کوزه مردم رو بهم بزنم که!!!

    به یه بابایی میگند:شنیدی رئیسِ بهشت زهرا رو گرفتند؟ میگه نه! واسه چی؟ میگند: آخه سئوالهای شب اول قبر را لو داده 

    یه روز به یه معتاده می گن: تو بیژنی؟ میگه: نه من ژن دارم 

    یه روز دختره و پسره داشتن تو خیابون قدم میزدن دختره بر میگرده به دوست پسرش میگه : دوس داری اونجائی رو که دیروز آمپول زدم رو نشونت بدم ؟؟ پسره همچین با هول میگه آره آره .. دختره میگه : اون ساختمون روبروئی طبقه دوم 

    یه نفر به دوستش میگه من دیشب خواب دیدم دوتایی رفتیم اون دنیا؛مارو بردن یه جایی که یه حوض پراز عسل ویک حوض پر از گه وکثافت بود بعد گفتند هرکدومتون بپرید تو یکی از این حوضها توهم زود پریدی توحوض عسل منهم مجبورشدم برم تو حوض گه .دوستش خودشو باد میکنه ومیگه ما اینیم دیگه خوب بعدچی شد؟یارو میگه هیچی بعدش گفتند بیایید بیرون وهمدیگررولیس بزنید 

     

    یارو داشته تو اتوبان 180 تا سرعت میرفته، افسره جلوشو میگیره، بهش میگه: شما گواهینامه دارین؟ یارو میگه نخیر! میگه: کارت ماشین چی؟ مرده میگه: دارم ولی مال خودم نیست، مال اون بدبختیه که جسدش تو صندوق عقبه! افسره کف میکنه، میره سریع به مافوقش گذارش میده. خلاصه بعد از یک ربع سرهنگ مافوقش میاد، از مرده میپرسه: آقا شما گواهینامه و کارت ماشین ندارین؟! یارو میگه: چرا قربان، بفرمایین! دست میکنه از تو داشبرد گواهینامه و کارت ماشین رو درمیاره، میده خدمت سرهنگ. سرهنگه میگه: می‌تونم صندوق عقب ماشینتونو بازرسی کنم؟ یارو میگه: خواهش میکنم، بفرمایید. سرهنگه میره در صندوق عقب رو باز میکنه، میبینه اونجا هم خبری نیست. برمیگرده به مرده میگه: ولی زیردست من گزارش داده که شما گواهینامه و کارت ماشین ندارین و یه جسد هم تو صندوق عقب ماشینتونه! یارو میگه: نه قربان دروغ به عرضتون رسوندن! خودتون که مشاهده کردین. به خدا این افسره عقده‌ایه! دوست داره بیخودی به ملت گیر بده! لابد بعدشم گفته که من داشتم 180 تا سرعت می‌رفتم 

    اصفهانیه سوار تاکسی میشه، آخر مسیر به رانندهه میگه: حاج آقا کرایه ما چقدر شدس؟ یارو میگه: 50 تومن. اصفهانیه میگه: چه خبرس؟! اولندش که 40تومن بیشتر نیمیشد، بعدشم من 30تومن بیشتر ندارم، حالا فعلا این 20 تومنو بگیر... یارو پولو میگیره، میشمره میبینه 10 تومنه!!

    یارو پیرمرده میره دکتر، دکتره (علاوه بر نیم کیلو قرص و آمپول) براش آزمایش اسپرم مینویسه. پیرمرده میپرسه: دکتر جون، جریان این آزمایش اسپرم چیه؟ دکتره میگه: چیزی نیست پدرجان، شما این شیشه رو بگیر ببر خونه، شب یک حالی به خودت بده، نتیجه رو بریز تو این شیشه. خلاصه پیرمرده شیشه رو میگیره میره خونه، فردا برمیگرده مطب، دکتره میبینه شیشه همچنان خالیه. میپرسه: چی شد پدرجان، این شیشه که خالیه؟ پیرمرده میگه: نشد دکترجان.. نشد! دکتره میپرسه: یعنی چی نشد؟ پیرمرده میگه: والله من دیروز رفتم خونه، اول با دست راست امتحان کردم، ...نشد. بعد با دست چپ امتحان کردم، بازم نشد. بعد با دو دست.. نشد که نشد. خانم روصدا کردم، خانم با دست چپ امتحان کرد، نشد. با دست راست امتحان کرد، نشد. حتی با دهن امتحان کرد، باز هم نشد! خلاصه کبری خانم زن همسایه رو صدا کردیم، ایشون با هر دو دست امتحان کردن، نشد.. حتی گذاشتش لای زانوش... نشد که نشد! دکتره کف میکنه، میگه: خانم همسایه رو هم صدا کردین؟! پیرمرده میگه: بــعــلــه دکتر جون، خلاصه که هرچی چندنفری زور زدیم، در این شیشة صاب‌مرده باز نشد که نشد 

    سوسکه به خودش نارنجک میبنده، میره زیر دمپایی



    سینا ::: چهارشنبه 86/6/21::: ساعت 10:54 صبح
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 19
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدید :37702

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    لطیفه و اشعار عاشقانه - بسم الله الرحمن الرحیم

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<